خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مجرم
2 . محکوم کردن
[اسم]
convict
/ˈkɑːnvɪkt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مجرم
محکوم
1.an escaped convict
1. یک مجرم فراری
[فعل]
to convict
/kənˈvɪkt/
فعل گذرا
[گذشته: convicted]
[گذشته: convicted]
[گذشته کامل: convicted]
صرف فعل
2
محکوم کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
محکوم کردن
مترادف و متضاد
acquit
1.She was convicted of murder and sent to prison.
1. او محکوم به قتل شد و به زندان فرستاده شد.
2.There wasn’t enough evidence to convict her.
2. مدرک کافی برای محکوم کردن او وجود نداشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
conveyor belt
conveyancing
conveyance
convey
convexity
convicted
convicted criminal
conviction
convince
convinced
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان