خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گیج کردن
2 . گیجی
[فعل]
to daze
/deɪz/
فعل گذرا
[گذشته: dazed]
[گذشته: dazed]
[گذشته کامل: dazed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گیج کردن
مات و مبهوت کردن
مترادف و متضاد
knock out
stun
stupefy
1.The severity of the blow dazed the fighter and led to his defeat.
1. شدت ضربه بوکسور را گیج کرد و منجر به شکستش شد.
[اسم]
daze
/deɪz/
قابل شمارش
2
گیجی
منگی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خیرگی
منگی
مترادف و متضاد
confusion
haze
state of shock
stupor
1.he was walking around in a daze.
1. او با گیجی داشت به این طرف و آن طرف می رفت.
2.I was in a daze, and walked into the street without looking.
2. من گیج بودم و بدون نگاه کردن وارد خیابان شدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
daytime
daylight saving time
daylight robbery
daylight
daydreaming
dazed
dazzle
dazzling
dble
dc
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان