خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مخالف
[صفت]
defiant
/dɪˈfaɪənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more defiant]
[حالت عالی: most defiant]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مخالف
سرکش، عصیانگر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
یاغی
نافرمان
متمرد
formal
مترادف و متضاد
aggressive
intransigent
resistant
apologetic
cooperative
1."I refuse to be manipulated," the defiant young woman told her father.
1. زن جوان سرکش به پدرش گفت: «من نمیگذارم در کارم دخالت شود».
2.Defiant of everyone, the addict refused to be helped.
2. فرد معتاد که با همه مخالف بود کمک همه را رد میکرد.
3.Professor Carlyle was defiant of any attempt to disprove his theory.
3. پروفسور "کارلیل" مخالف هر نوع تلاشی برای رد نظریهاش بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
defiance
deferential
deferent
deference
defer
defibrillator
deficiency
deficient
deficit
defile
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان