خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تشخیص دادن
[فعل]
to detect
/dɪˈtɛkt/
فعل گذرا
[گذشته: detected]
[گذشته: detected]
[گذشته کامل: detected]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تشخیص دادن
کشف کردن، فهمیدن
مترادف و متضاد
catch
discover
notice
perceive
to detect something
چیزی را تشخیص دادن
The tests are designed to detect the disease early.
آزمایشها طراحی شدهاند تا زود بیماری را تشخیص دهند.
to detect that...
فهمیدن [تشخیص دادن] اینکه...
1. From her voice it was easy to detect that Ellen was frightened.
1. به راحتی از صدایش میشد تشخیص داد که "الن" ترسیده بود.
2. Sam Spade detected that the important papers had vanished.
2. "سم اسپید" فهمید که مدارک مهمی ناپدید شده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
detainee
detain
details
detailing
detailed
detectable
detection
detection dog
detective
detective movie
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان