خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فرستادن
2 . گزارش ارسالی از خارج کشور (توسط خبرنگار)
3 . ارسال
4 . گزارش (رسمی)
5 . قتل
[فعل]
to dispatch
/dɪˈspæʧ/
فعل گذرا
[گذشته: dispatched]
[گذشته: dispatched]
[گذشته کامل: dispatched]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فرستادن
اعزام کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارسال کردن
اعزام کردن
ایفاد کردن
مخابره کردن
فرستادن
گسیل داشتن
مترادف و متضاد
consign
send
1.he dispatched messages to his mother.
1. او پیغام هایی برای مادرش فرستاد.
[اسم]
dispatch
/dɪˈspæʧ/
قابل شمارش
2
گزارش ارسالی از خارج کشور (توسط خبرنگار)
3
ارسال
اعزام
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارسال
اعزام
ایفاد
4
گزارش (رسمی)
5
قتل
کشتن
مترادف و متضاد
killing
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
disparate
disown
disoriented
disorientation
disorient
dispensary
dispense
disperse
dispirited
displace
کلمات نزدیک
dispassionate
disparity
disparate
disparaging comment
disparaging
dispatch box
dispatched
dispel
dispel misconceptions
dispensary
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان