خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آسانی
2 . آرام کردن
[اسم]
ease
/iːz/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
آسانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آسانی
آسودگی
راحتی
سادگی
سهولت
1.She won the 400m race with ease.
1. او در مسابقه دو 400 متر به آسانی پیروز شد.
[فعل]
to ease
/iːz/
فعل گذرا
[گذشته: eased]
[گذشته: eased]
[گذشته کامل: eased]
صرف فعل
2
آرام کردن
تسکین دادن
1.This should ease the pain.
1. این باید درد را تسکین دهد.
تصاویر
کلمات نزدیک
earwig
earwax
earthy smell
earthy
earthworm
easeful
easel
easement
easier said than done
easily
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان