خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تجسم
[اسم]
embodiment
/ɪmˈbɑːdimənt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تجسم
ظهور، بروز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تجسم
مظهر
formal
مترادف و متضاد
epitome
1.He is the embodiment of the young successful businessman.
1. او تجسم تاجر جوان و موفقی است.
تصاویر
کلمات نزدیک
emblem
emblazoned
embittered
embitter
embezzler
embody
embolism
emboss
embrace
embroider
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان