خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . به هم ریختن (از لحاظ روحی)
[فعل]
to faze
/feɪz/
فعل گذرا
[گذشته: fazed]
[گذشته: fazed]
[گذشته کامل: fazed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به هم ریختن (از لحاظ روحی)
پریشان کردن، دستپاچه کردن
informal
مترادف و متضاد
disconcert
1.He looked as if nothing could faze him.
1. او جوری بهنظر میرسید که انگار هیچچیز نمیتوانست او را پریشان کند.
2.She wasn't fazed by his comments.
2. او از اظهارنظرات او به هم نریخت.
تصاویر
کلمات نزدیک
fax number
fax machine
fax
fawning
fawner
façade
fbi
fcc
fda
fdr
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان