خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مه
[اسم]
fog
/fɔːg/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مه
مترادف و متضاد
haze
mist
murkiness
1.It took several hours for the fog to clear.
1. چندین ساعت طول کشید تا مه از بین برود.
2.Thick fog has made driving conditions dangerous.
2. مه غلیظ شرایط رانندگی را خطرناک ساخت.
تصاویر
کلمات نزدیک
foetus
foetal position
foetal
foe
fodder
fog increases humidity.
fog is made up of tiny particles of water that hang low in the air.
fog reduces visibility.
fogbound
foggy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان