خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کاوش کردن
[فعل]
to forage
/ˈfɔrɪʤ/
فعل گذرا
[گذشته: foraged]
[گذشته: foraged]
[گذشته کامل: foraged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کاوش کردن
کندوکاو کردن، دنبال آذوقه یا علوفه رفتن
مترادف و متضاد
rummage
1.units that were foraging a particular area.
1. واحد [یگان] هایی که منطقه ای بخصوص را کاوش می کردند.
2.When we got lost in the jungle, we foraged for berries order to survive.
2. وقتیکه در جنگل گم شدیم، ما برای جان سالم بدر بردن به دنبال توت رفتیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
for this reason
for the time being
for the purposes of
for the most part
for the love of pete!
foray
forbearance
forbearing
forbid
forbidden
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان