خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دست از سر کسی برداشتن
[جمله]
get off one's back
/gɛt ɔf wʌnz bæk/
1
دست از سر کسی برداشتن
کسی را به حال خود گذاشتن
informal
مترادف و متضاد
get off one's case
get off one's tail
1.I'm tired of your criticism, Bill. Get off my back.
1. من از انتقاد های تو خسته شدم، "بیل". دست از سرم بردار.
تصاویر
کلمات نزدیک
get off on the wrong foot
get off it
get off a bus
get off
get nowhere
get off one's chest
get off one's high horse
get off scott free
get off someone's tail
get off the ground
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان