خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (باشدت) تابیدن
2 . چشمغره رفتن
3 . نور شدید
4 . چشمغره
[فعل]
to glare
/glɛr/
فعل ناگذر
[گذشته: glared]
[گذشته: glared]
[گذشته کامل: glared]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(باشدت) تابیدن
1.The sun glared down on the desert sand.
1. خورشید باشدت بر شنهای بیابان تابید.
2
چشمغره رفتن
چپچپ نگاه کردن، با عصبانیت نگاه کردن
1.He glared at the children.
1. او به بچهها چشمغره رفت.
[اسم]
glare
/glɛr/
غیرقابل شمارش
3
نور شدید
تابش [نور] خیره کننده
the glare of the car’s headlights
نور شدید چراغهای جلوی آن اتومبیل
4
چشمغره
نگاه خیره و خشمگینانه
1.I tried to say something, but he gave me a glare.
1. سعی کردم چیزی بگویم، اما او به من چشمغره رفت.
تصاویر
کلمات نزدیک
glandular fever
glanders
gland
glancing
glance
glaring
glasgow
glass
glass bead
glass blower
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان