خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سرگرم کاری بودن
2 . کاری را شروع کردن
3 . به کاری (معمولاً ناخوشایند) عادت داشتن
[فعل]
to go about
/ɡˌoʊ ɐbˈaʊt/
فعل گذرا
[گذشته: went about]
[گذشته: went about]
[گذشته کامل: gone about]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سرگرم کاری بودن
به کاری مشغول بودن
1.Despite the threat of war, people went about their business as usual.
1. علیرغم خطر وقوع جنگ، مردم سرگرم کارهای معمول خودشان بودند.
2
کاری را شروع کردن
به سراغ چیزی رفتن
1.How should I go about finding a job?
1. چطور باید (پروسه) پیدا کردن کار را شروع کنم؟
2.I want to learn German but I don’t know the best way to go about it.
2. من میخواهم آلمانی یاد بگیرم، اما نمیدانم بهترین راه برای شروع کردن آن چیست.
3
به کاری (معمولاً ناخوشایند) عادت داشتن
مدام کاری (معمولاً ناخوشایند) را انجام دادن
1.It's unprofessional to go about criticizing your colleagues.
1. غیرحرفهای است که مدام از همکارانت انتقاد کنی.
2.She often goes around barefoot.
2. او اغلب عادت دارد پابرهنه باشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
go a long way
go
gnp
gnome
gnocchi
go abroad
go against
go ahead
go along with
go ape
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان