خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . برگشتن
2 . (برای مدتی) یکدیگر را شناختن
[فعل]
to go back
/goʊ bæk/
فعل ناگذر
[گذشته: went back]
[گذشته: went back]
[گذشته کامل: gone back]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
برگشتن
بازگشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بازگشتن
برگشتن
مراجعت کردن
مترادف و متضاد
return
to go back to/into/inside ...
به جایی برگشتن
1. Go back to the place where you have come from.
1. برگرد به همان جایی که از آن آمدهای.
2. We’re going back to school tomorrow.
2. فردا به مدرسه باز خواهیم گشت [فردا به مدرسه برمیگردیم].
to go back for something
برای (گرفتن) چیزی برگشتن
I had to go back for my passport.
من مجبور شدم برای (گرفتن) گذرنامهام برگردم.
2
(برای مدتی) یکدیگر را شناختن
informal
1.Dave and I go back twenty years.
1. من و "دیو" بیست سال است همدیگر را میشناسیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
go away empty-handed
go away
go around
go ape
go along with
go back on
go back over
go bad
go bald
go bankrupt
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان