خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . محکم گرفتن
2 . فهمیدن
3 . دست
[فعل]
to grasp
/græsp/
فعل گذرا
[گذشته: grasped]
[گذشته: grasped]
[گذشته کامل: grasped]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
محکم گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
محکم گرفتن
مترادف و متضاد
grip
1.Claire grasped my arm to stop herself from falling.
1. "کلر" بازوی مرا محکم گرفت تا از افتادن خود جلوگیری کند ["کلر" دست مرا محکم گرفت تا نیفتد].
2
فهمیدن
درک کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
درک کردن
دریافتن
ملتفت شدن
فهمیدن
مترادف و متضاد
understand
1.He couldn’t grasp what I was saying.
1. او چیزی که من میگفتم را نمیفهمید [او نتوانست بفهمد که من چه میگویم].
2.I have never been able to grasp the concept of infinity.
2. هرگز قادر به فهمیدن مفهوم بیپایانی نبودهام.
[اسم]
grasp
/græsp/
غیرقابل شمارش
3
دست
چنگ
1.The ball fell from my grasp.
1. آن توپ از دستم افتاد.
تصاویر
کلمات نزدیک
grapple
grappa
graphology
graphologist
graphite grey
grasping
grass
grass court
grass roots
grass snake
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان