Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . خشنود کردن
2 . برآورده کردن (خواسته و...)
[فعل]
to gratify
/ˈɡrætɪfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: gratified]
[گذشته: gratified]
[گذشته کامل: gratified]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
خشنود کردن
راضی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارضا کردن
اقناع کردن
محظوظ کردن
formal
مترادف و متضاد
please
satisfy
1.Bonnie was gratified after receiving her gift from her parents.
1. "بانی" بعد از دریافت جایزهاش از پدر و مادرش خشنود شد.
2
برآورده کردن (خواسته و...)
formal
1.He only gave his consent in order to gratify her wishes.
1. او تنها بهخاطر برآورده کردن خواستههای او رضایت داد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
gratified
gratification
graticule
grater
gratefulness
gratifying
gratifyingly
gratin
grating
gratingly
کلمات نزدیک
gratified
gratification
grater
gratefully
grateful
gratifying
gratin
grating
gratis
gratitude
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان