خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . چهره در هم کشیدن
2 . اخم
[فعل]
to grimace
/ɡrɪˈmeɪs/
فعل ناگذر
[گذشته: grimaced]
[گذشته: grimaced]
[گذشته کامل: grimaced]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
چهره در هم کشیدن
اخم کردن
1.He grimaced at the bitter taste.
1. او به خاطر طعم تلخ چهره اش را در هم کشید.
2.She grimaced as the needle went in.
2. او وقتی سوزن به جسمش فرو رفت چهره اش را در هم کشید.
[اسم]
grimace
/ɡrɪˈmeɪs/
قابل شمارش
2
اخم
ابرو در هم کشیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اخم
شکلک
مترادف و متضاد
facial expression of disgust
1.‘What's that?’ she asked with a grimace.
1. او با اخم پرسید: "این چیه؟"
2.to make a grimace of pain
2. به خاطر درد ابرو در هم کشید.
تصاویر
کلمات نزدیک
grim-faced
grim
grilse
grilled
grille
grime
grimy
grin
grin from ear to ear
grin like a mule eating briars
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان