[فعل]

to grin

/ɡrɪn/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: grinned] [گذشته: grinned] [گذشته کامل: grinned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لبخند زدن (به پهنای صورت) نیش (کسی) باز شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پوزخند زدن
  • 1.She grinned amiably at us.
    1. او دوستانه به ما لبخند زد.
  • 2.They grinned with delight when they heard our news.
    2. آنها وقتی خبرهای ما را شنیدند، از خوشحالی لبخند زدند.
[اسم]

grin

/ɡrɪn/
قابل شمارش

2 پوزخند نیشخند

معادل ها در دیکشنری فارسی: پوزخند نیشخند
  • 1.She gave a broad grin.
    1. او پوزخند پهنی زد.
  • 2.Take that grin off your face!
    2. آن پوزخند را از چهره ات پاک کن!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان