خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . از لحاظ سختافزاری سیستمبندی شده (کامپیوتر)
2 . سیمکشی شده
3 . تنظیمشده
[صفت]
hard-wired
/hˈɑːɹdwˈaɪɚd/
قابل مقایسه
1
از لحاظ سختافزاری سیستمبندی شده (کامپیوتر)
2
سیمکشی شده
3
تنظیمشده
طراحیشده، تعبیهشده
1.The desire to communicate seems to be hard-wired into our brains.
1. اشتیاق به برقراری ارتباط ظاهراً در ذهنهای ما تعبیه شدهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
hard-wearing
hard-pressed
hard-nosed
hard-hitting
hard-hearted
hard-won
hard-working
hardback
hardball
hardboard
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان