خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . متنفر بودن
2 . تنفر
[فعل]
to hate
/heɪt/
فعل گذرا
[گذشته: hated]
[گذشته: hated]
[گذشته کامل: hated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
متنفر بودن
تنفر داشتن، نفرت داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیزار بودن
تنفر داشتن
متنفر بودن
مترادف و متضاد
despise
loathe
love
to hate something/somebody
از چیزی/کسی متنفر بودن
1. Kelly hates her teacher.
1. "کلی" از معلمش تنفر دارد.
2. She hated the winter.
2. او از زمستان متنفر است.
to hate it when...
متنفر بودن از وقتی که ...
I hate it when you do that.
متنفرم وقتی آن کار را میکنی [از آن کار تو متنفرم].
to hate doing something
از انجام چیزی متنفر بودن
She hates making mistakes.
او از اشتباه کردن متنفر است.
to hate to do something
از انجام کاری متنفر بودن
He hated to be away from his family.
او از دور بودن از خانوادهاش متنفر بود.
to hate somebody/something doing something
از انجام کاری توسط کسی/چیزی متنفر بودن
He hates anyone parking in his space.
او از هر کس که در جای او پارک کند متنفر است.
to hate somebody/something to do something
از انجام کاری توسط کسی/چیزی متنفر بودن
She would have hated him to see how her hands shook.
او متنفر بود از اینکه او ببیند چقدر دستهایش میلرزند.
to hate somebody for something/for doing something
از کسی برای چیزی/انجام کاری متنفر بودن
I hated myself for feeling jealous.
من از خودم به خاطر احساس حسادت کردن متنفرم.
[اسم]
hate
/heɪt/
غیرقابل شمارش
2
تنفر
نفرت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیزاری
تنفر
مترادف و متضاد
hatred
love
1.His love for her turned to hate.
1. عشقش نسبت به او، به نفرت بدل شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
hatchling
hatchet man
hatchet
hatchback
hatch
hate mail
hate somebody's guts
hate someone with a passion
hated
hateful
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان