خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . غیرممکن
[صفت]
impossible
/ɪmˈpɑs.ə.bəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more impossible]
[حالت عالی: most impossible]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
غیرممکن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نشدنی
ناممکن
محال
غیرممکن
مترادف و متضاد
impractical
out of the question
unfeasible
possible
1.It seems impossible.
1. بهنظر غیرممکن میرسد.
to be impossible for somebody
غیرممکن بودن برای کسی
1. It's impossible for me to be there before eight.
1. برای من غیرممکن است که تا قبل از هشت آنجا باشم.
2. It’s impossible for me to finish this work by five o’clock.
2. تمام کردن این کار تا ساعت 5، برایم غیرممکن است.
almost/virtually impossible
تقریباً غیرممکن
an impossible dream/goal
رؤیا/هدف غیرممکن
تصاویر
کلمات نزدیک
impossibility
imposition
imposing
imposed
impose
impossibly
impostor
imposture
impotence
impotent
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان