خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ناتوان
[صفت]
incapable
/ɪnˈkeɪpəbl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more incapable]
[حالت عالی: most incapable]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ناتوان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیلیاقت
عاجز
قاصر
1.After the operation he was incapable of taking care of himself for several weeks.
1. بعد از جراحی، او تا چند هفته در مراقبت کردن از خودش ناتوان بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
incantation
incandescent light bulb
incandescent
incalculable
inca
incapacitate
incapacitated
incapacity
incarcerate
incarceration
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان