خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مجسم
2 . متجسم کردن
[صفت]
incarnate
/ɪnˈkɑrnət/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مجسم
دارای شکل جسمانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مجسم
مترادف و متضاد
embodied
1.She looked at me as though I were the devil incarnate.
1. او به گونهای به من نگاه کرد که انگار من شیطان مجسم بودم.
God incarnate
خدای مجسم
[فعل]
to incarnate
/ɪnˈkɑrnət/
فعل گذرا
[گذشته: incarnated]
[گذشته: incarnated]
[گذشته کامل: incarnated]
صرف فعل
2
متجسم کردن
حلول کردن
مترادف و متضاد
embody
the idea that God incarnates himself in man
(آن) ایده که خدا خود را به شکل انسان متجسم میکند
تصاویر
کلمات نزدیک
incarceration
incarcerate
incapacity
incapacitated
incapacitate
incarnation
incendiary
incense
incensed
incentive
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان