خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . روی تخم خوابیدن (پرندگان)
2 . کشت دادن نمونه (آزمایشگاه)
3 . رشد دادن (ویروس، بیماری عفونی) در بدن
[فعل]
to incubate
/ˈɪŋkjubeɪt/
فعل گذرا و ناگذر
صرف فعل
1
روی تخم خوابیدن (پرندگان)
2
کشت دادن نمونه (آزمایشگاه)
1.The samples were incubated at 80°C for three minutes.
1. نمونهها در دمای 80 درجه سانتیگراد به مدت سه دقیقه کشت داده شده بودند.
3
رشد دادن (ویروس، بیماری عفونی) در بدن
نهفته داشتن ویروس در بدن
1.The source of infection may be a person who is incubating an infectious disease.
1. منشأ عفونت ممکن است فردی باشد که در بدن خود یک (ویروس) بیماری عفونی داشته باشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
incriminate
incremental
increment
incredulous
incredulity
incubation
incubation period
incubator
incumbent
incur
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان