[صفت]

incumbent

/ɪnˈkʌmbənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more incumbent] [حالت عالی: most incumbent]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لازم مکلف، مجبور

مترادف و متضاد obligatory required
  • 1.She felt it incumbent upon her to raise the subject at their meeting.
    1. او احساس کرد که لازم است [بر گردنش هست] که این موضوع را در جلسه مطرح کند.
[اسم]

incumbent

/ɪnˈkʌmbənt/
قابل شمارش

2 متصدی عهده‌‌دار

مترادف و متضاد holder office-bearer
  • 1.The present incumbent will soon be retiring.
    1. متصدی کنونی به‌زودی بازنشسته خواهد شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان