خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بهوجود آوردن
2 . (به کاری) وا داشتن
3 . با دارو (زایمان را) تسریع بخشیدن
[فعل]
to induce
/ɪnˈdus/
فعل گذرا
[گذشته: induced]
[گذشته: induced]
[گذشته کامل: induced]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بهوجود آوردن
موجب شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
القا کردن
مترادف و متضاد
bring about
cause
generate
produce
prevent
1.None of these measures induced a change of policy.
1. هیچ یک از این اقدامات تغییری در سیاست بهوجود نیاورد.
2
(به کاری) وا داشتن
وادار کردن، اغوا کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وسوسه کردن
منجر شدن
مترادف و متضاد
convince
persuade
urge
dissuade
1.My father tried to induce me to learn Arabic poetry.
1. پدرم تلاش کرد تا مرا به یاد گرفتن اشعار عربی وا دارد.
3
با دارو (زایمان را) تسریع بخشیدن
specialized
an induced labor
یک زایمان با دارو تسریعشده
تصاویر
کلمات نزدیک
indubitably
indrawn
indoors
indoor pool
indoor
inducement
induction
inductive
indulge
indulgence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان