خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بازرس
2 . معاون رییس پلیس
3 . بازرس بلیت
[اسم]
inspector
/ɪnˈspektər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بازرس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بازبین
بازرس
مفتش
مترادف و متضاد
examiner
a school inspector
یک بازرس مدارس
health and safety inspectors
بازرسان بهداشت و ایمنی
Inspector Maggie Forbes
بازرس "مگی فوربس"
2
معاون رییس پلیس
1.when did you become an inspector?
1. چه زمانی معاون رییس پلیس شدی؟
3
بازرس بلیت
تصاویر
کلمات نزدیک
inspection
inspect
insouciant
insouciance
insomniac
inspector general
inspectorate
inspiration
inspirational
inspire
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان