1 . وقفه
[اسم]

interruption

/ˌɪn.t̬əˈrʌp.ʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وقفه اختلال

معادل ها در دیکشنری فارسی: اخلال وقفه فترت قطع انقطاع
  • 1.There were so many interruptions, I couldn't get on with my work.
    1. کلی وقفه وجود داشت، نتوانستم به کارم ادامه دهم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان