خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . لیمو
2 . آدم بیعرضه
3 . (هر چیز) به درد نخور
[اسم]
lemon
/ˈlemən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
لیمو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
لیمویی
لیمو
1.Do you take lemon with your tea?
1. آیا همراه چایتان لیمو میخورید؟
lemon juice
آب لیمو
2
آدم بیعرضه
آدم ضعیف
1.I'm not a lemon.
1. من یک آدم بیعرضه نیستم.
3
(هر چیز) به درد نخور
(هر چیز) ناکارآمد، نامطلوب و ناخوشایند
informal
مترادف و متضاد
worthless
1.Car-makers cannot afford to create lemons.
1. اتومبیلسازان بضاعت تولیدکردن اتومبیلهای ناکارآمد را ندارند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
lemming
lemanderin
lem
leisurely
leisurewear
lemon balm
lemon cheese
lemon curd
lemon grass
lemon meringue pie
کلمات نزدیک
lemming
leitmotif
leisurewear
leisurely stroll
leisurely breakfast
lemon balm
lemon juice
lemon squeezer
lemon verbena
lemon yellow
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان