Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . بار
2 . وزن
3 . بار زدن
4 . بارگذاری کردن (کامپیوتر)
5 . پر کردن (خشاب تفنگ با فشنگ)
[اسم]
load
/loʊd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بار
کولهبار
1.The truck was carrying a load of bricks.
1. آن کامیون داشت باری از آجر را حمل میکرد.
2
وزن
1.Modern backpacks spread the load over a wider area.
1. کوله پشتیهای مدرن وزن را به فضای وسیعتری پخش میکنند.
[فعل]
to load
/loʊd/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: loaded]
[گذشته: loaded]
[گذشته کامل: loaded]
صرف فعل
3
بار زدن
بار کردن، پر کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بار زدن
بار کردن
مترادف و متضاد
unload
1.How long will it take to load this sand onto the truck?
1. چقدر طول میکشد که این (میزان) شن را به این کامیون بار بزنی [چقدر طول میکشد که این شن را بار کامیون کنی]؟
2.We finished loading and set off.
2. ما بار زدن را تمام کردیم و راه افتادیم.
to load the dishwasher
پر کردن ماشین ظرفشویی
4
بارگذاری کردن (کامپیوتر)
بارگذاری شدن
1.You need to load this program onto your computer.
1. شما باید این برنامه را در کامپیوترتان بارگذاری کنید.
5
پر کردن (خشاب تفنگ با فشنگ)
فشنگ گذاشتن
1.I pulled the trigger, but nothing happened. I had forgotten to load the gun.
1. ماشه را کشیدم، ولی اتفاقی نیفتاد. فراموش کرده بودم که تفنگ را پر کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
lo/ovral
lo-fi photography
lo-fi
lo mein
lo and behold
load down with
load off mind
load the dice
load up
load-bearing
کلمات نزدیک
lo
lloyd
llama
lizard
liza
load up
load-bearing wall
load-carrying
loaded
loaded for bear
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان