خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زندگی زناشویی
[اسم]
matrimony
/ˈmætrəˌmoʊni/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
زندگی زناشویی
ازدواج، نکاح
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ازدواج
تاهل
زناشویی
نکاح
مزاوجت
formal
specialized
مترادف و متضاد
marriage
wedlock
divorce
1.Because of lack of money, the sweetness of their matrimony turned sour.
1. به خاطر کمبود پول شیرینی زندگی زناشویی آنها به تلخی کشیده شد.
2.Some bachelors find it very difficult to give up their freedom for the blessings of matrimony.
2. برخی مردان مجرد از دست دادن آزادیشان را برای به دست آوردن نعمات زندگی زناشویی سخت مییابند.
تصاویر
کلمات نزدیک
matrimonial
matrilineal
matricide
matriarchy
matriarchal
matrix
matron
matronly
matt
matted
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان