خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اندازه
2 . اندازهگیری
[اسم]
measurement
/ˈmeʒ.ər.mənt/
قابل شمارش
1
اندازه
ابعاد (جمع)
1.I took your measurements for your new suit.
1. اندازهات را برای کت و شلوار جدیدت گرفتم.
2.The measurements of both rooms were identical.
2. ابعاد هر دو اتاق یکسان بودند.
2
اندازهگیری
سنجش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اندازهگیری
سنجش
تصاویر
کلمات نزدیک
measured
measure
measurable
measly
measles
measuring cup
measuring glass
measuring jug
meat
meat ball
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان