خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مهاجرت کردن
[فعل]
to migrate
/ˈmaɪˌgreɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: migrated]
[گذشته: migrated]
[گذشته کامل: migrated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مهاجرت کردن
کوچ کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کوچیدن
کوچ کردن
مترادف و متضاد
emigrate
move
relocate
resettle
settle down
stay
1.Much of our population is constantly migrating to other areas of the country.
1. جمعیت زیادی از ما مدام در حال مهاجرت به سایر بخشهای کشور هستند.
2.My grandfather migrated to New York from Italy in 1919.
2. پدربزرگم در سال 1919 از ایتالیا به نیویورک مهاجرت کرد.
3.The fruit pickers migrated to wherever they could find work.
3. میوه چینها به جایی کوچ کردند که بتوانند کار پیدا کنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
migrant
migraine
mignon
mighty
might as well
migration
migratory
miguel
mike
milan
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان