خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بد اداره کردن
[فعل]
to mismanage
/ˌmɪsˈmænɪdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: mismanaged]
[گذشته: mismanaged]
[گذشته کامل: mismanaged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بد اداره کردن
بد مدیریت کردن
مترادف و متضاد
mishandle
1.The department’s budget was badly mismanaged.
1. بودجه بخش بسیار بد مدیریت شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
misleading
mislead
mislay
misjudge
misinterpretation
mismanagement
mismatch
misnomer
misogynist
misogyny
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان