خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مامانی
[اسم]
mommy
/ˈmɑːmi/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مامانی
مامان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مامان
مترادف و متضاد
momma
mummy
1.‘I want my mommy!’ he wailed.
1. او گریه کرد: "من مامانم را می خواهم!"
2.mommy and Daddy will be back soon.
2. مامانی و بابایی خیلی زود برمی گردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
momma
momentum
momentous
momentary
momentarily
mon.
mona
monarch
monarchy
monastery
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان