1 . بیمارگونه 2 . دچار بیماری
[صفت]

morbid

/mˈɔːɹbɪd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more morbid] [حالت عالی: most morbid]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیمارگونه هولناک

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیمارگونه مرضی
  • 1.He had a morbid fascination with blood.
    1. او علاقه‌مندی بیمارگونه‌ای به خون داشت.
  • 2.My mind was filled with morbid thoughts of death.
    2. ذهن من پر از افکار هولناک درباره مرگ بود.

2 دچار بیماری مربوط به بیماری، ناسالم

specialized
a morbid gene
یک ژن ناسالم
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان