[اسم]

morass

/məˈræs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 باتلاق مرداب

مترادف و متضاد bog quagmire swamp
  • 1.he managed to free himself from the muddy morass.
    1. او توانست خود را از آن باتلاق گلی آزاد کند.

2 باتلاق (مجازی) گیرودار، وضع بسیار دشوار

مترادف و متضاد confusion entanglement muddle
  • 1.She would become lost in a morass of lies and explanations.
    1. او در باتلاقی از دروغ‌ها و توجیهات گم خواهد شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان