1 . رفتن 2 . چیز جدیدی شروع کردن 3 . تغییر کردن (دیدگاه، عقیده و...)
[فعل]

to move on

/muv ɑn/
فعل ناگذر
[گذشته: moved on] [گذشته: moved on] [گذشته کامل: moved on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رفتن

  • 1.Let's move on to the next topic.
    1. بیایید به درس بعدی برویم.

2 چیز جدیدی شروع کردن

  • 1.I'd done the same job for ten years and felt it was time to move on.
    1. من ده سال بود که مشغول به یک کار بودم و احساس کردم زمانش رسیده چیز جدیدی را شروع کنم.
  • 2.When you finish, move on to the next exercise.
    2. وقتی تمام کردی، تمرین بعدی را شروع کن.

3 تغییر کردن (دیدگاه، عقیده و...) عوض شدن (از نظر باورها و...)

  • 1.I’ve moved on since high school, and now I don’t have much in common with some of my old friends.
    1. من از دوران دبیرستان (به بعد) تغییر کرده‌ام و حالا هم خیلی با چند تا از دوستان قدیمی‌ام حرف مشترک ندارم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان