خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رفتن
2 . چیز جدیدی شروع کردن
3 . تغییر کردن (دیدگاه، عقیده و...)
[فعل]
to move on
/muv ɑn/
فعل ناگذر
[گذشته: moved on]
[گذشته: moved on]
[گذشته کامل: moved on]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رفتن
1.Let's move on to the next topic.
1. بیایید به درس بعدی برویم.
2
چیز جدیدی شروع کردن
1.I'd done the same job for ten years and felt it was time to move on.
1. من ده سال بود که مشغول به یک کار بودم و احساس کردم زمانش رسیده چیز جدیدی را شروع کنم.
2.When you finish, move on to the next exercise.
2. وقتی تمام کردی، تمرین بعدی را شروع کن.
3
تغییر کردن (دیدگاه، عقیده و...)
عوض شدن (از نظر باورها و...)
1.I’ve moved on since high school, and now I don’t have much in common with some of my old friends.
1. من از دوران دبیرستان (به بعد) تغییر کردهام و حالا هم خیلی با چند تا از دوستان قدیمیام حرف مشترک ندارم.
تصاویر
کلمات نزدیک
move off
move into a new place
move in
move back
move away
move out
move over
move the goalposts
movement
movie
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان