خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نیاز
2 . وسیله ضروری
[اسم]
necessity
/nəˈsesəti/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نیاز
اجبار، ضرورت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اضطرار
اقتضا
الزام
بایستگی
حاجت
دربایست
نیاز
ضرورت
لزوم
لازمه
1.Sewing is something I do out of necessity, not for pleasure.
1. خیاطی کاری است که من به خاطر اجبار انجام میدهم، نه به خاطر لذت.
2.There's no financial necessity for her to work.
2. هیچ نیاز مالی برای کار کردن او وجود ندارد.
2
وسیله ضروری
نیاز (اولیه)
1.Most people seem to consider a car a necessity, not a luxury.
1. به نظر میرسد بیشتر مردم اتومبیل را یک وسیله ضروری میدانند، نه یک وسیله تجملی.
تصاویر
کلمات نزدیک
necessities
necessitate
necessary
necessarily
nebulous
neck
neck and neck
neckerchief
necklace
neckline
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان