1 . عصب 2 . جرات 3 . پررویی
[اسم]

nerve

/nɜːrv/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عصب

معادل ها در دیکشنری فارسی: پی عصب
nerve cells
سلول‌های عصبی

2 جرات شهامت

informal
مترادف و متضاد audacity
  • 1.You need a lot of nerve to be a writer in my country.
    1. در کشور من، برای نویسنده بودن، باید جرات زیادی داشته باشی.

3 پررویی رو داشتن، آدم پررو

informal
مترادف و متضاد cheek
  • 1.‘Then she demanded to see the manager!’ ‘What a nerve!’
    1. «بعد خواست که مدیر را ببیند!» «چه پررو!»
  • 2.He's got a nerve asking us for money!
    2. او خیلی رو دارد که از ما پول خواسته است!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان