خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ندانستن
2 . احمق بودن
[عبارت]
to not have a clue
/tuː nɑt hæv ə klu/
1
ندانستن
از چیزی آگاهی نداشتن، ایدهای نداشتن
informal
1.I don't have a clue where she lives.
1. نمیدانم کجا زندگی میکند.
2.I haven't got a clue why he is so angry at me.
2. نمیدانم چرا او اینقدر از دست من عصبانی است.
توضیحاتی در رابطه با not have a clue
عبارت not have a clue یا هیچ سرنخی نداشتن، به معنای عدم آگاهی از چیزی است؛ یعنی هیچ ایدهای نداشتن یا دلیل چیزی را ندانستن.
2
احمق بودن
کودن بودن، (چیزی) بار کسی نبودن
disapproving
informal
1.Don't ask him to do it—he doesn't have a clue!
1. از او نخواه آن کار را بکند؛ او احمق است.
2.No point asking Jill – she hasn’t got a clue about maths.
2. از "جیل" پرسیدن فایدهای ندارد؛ او چیزی بارش نیست.
تصاویر
کلمات نزدیک
not enough room to swing a cat
not cooking on all four burners
not at all
not a cloud in the sky
not ... anymore
not have a heart
not have a leg to stand on
not have the faintest idea
not have the foggiest idea
not have the heart to do something
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان