خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . هوشیار
[صفت]
observant
/əbˈzɜrvənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more observant]
[حالت عالی: most observant]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
هوشیار
مراقب، حواسجمع، شاهد
formal
مترادف و متضاد
alert
attentive
sharp-eyed
watchful
dreamy
inattentive
1.Because Cato was observant, he was able to reveal the thief's name.
1. چون "کاتو" حواسجمع بود توانست اسم دزد را آشکار کند.
2.Milt used his excellent vision to be observant of everything in his vicinity.
2. "میلت" از دید عالیاش استفاده کرد تا مراقب همه چیز در حوالیاش باشد.
3.We were observant of the conflict between the husband and his wife.
3. ما شاهد دعوای بین شوهر و زنش بودیم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
observance
obsequy
obscure
obscenely
obscene
observation
observational
observe
observer
obsessed
کلمات نزدیک
observance
obsequious
obsequies
obscurity
obscurely
observation
observation car
observatory
observe
observed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان