[اسم]

observation

/ˌɑb.zərˈveɪ.ʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مشاهده بررسی، مراقبت

معادل ها در دیکشنری فارسی: دیدبانی رصد نظاره نظارت مشاهده
  • 1.She has very good powers of observation.
    1. او قوه مشاهده بسیار خوبی دارد.
  • 2.The doctor wants to keep him under observation for a week.
    2. پزشک می‌خواهد برای یک هفته او را تحت مراقبت نگه دارد.

2 اظهارنظر اظهار، گفته

مترادف و متضاد remark
  • 1.He made an interesting observation.
    1. او اظهارنظر جالبی کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان