[اسم]

observer

/əbˈzɜrvər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شاهد مشاهده‌گر، مراقب، ناظر

معادل ها در دیکشنری فارسی: دیدبان ناظر
formal
مترادف و متضاد onlooker spectator watcher participant
  • 1.According to observers, the fire started around midnight.
    1. بر طبق (گفته) شاهدان، آن آتش‌سوزی حول و حوش نیمه شب آغاز شد.
  • 2.political observers
    2. ناظرین سیاسی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان