خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سوار (کشتی یا هواپیما)
[قید]
on board
/ɑn bɔrd/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سوار (کشتی یا هواپیما)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سوار
مترادف و متضاد
aboard
1.As soon as I was on board, I began to have second thoughts about leaving.
1. بهمحض اینکه سوار شدم، راجع به رفتن دچار تردید شدم.
2.Have the passengers gone on board yet?
2. آیا مسافران سوار شدهاند؟
تصاویر
کلمات نزدیک
on behalf of
on balance
on average
on and on
on and off
on cloud nine
on cloud seven
on credit
on display
on duty
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان