خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جراحی کردن
2 . کار کردن (با دستگاه)
3 . کار کردن
[فعل]
to operate
/ˈɑp.əˌreɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: operated]
[گذشته: operated]
[گذشته کامل: operated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جراحی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عمل کردن
مترادف و متضاد
carry out an operation
perform surgery
to operate on somebody (for something)
کسی را جراحی کردن (برای چیزی)
Did they have to operate on him?
آیا آنها مجبور بودند که او را جراحی کنند؟
to operate to do something
جراحی کردن به منظور کاری
Doctors had to operate to remove the bullet.
دکترها مجبور شدند برای درآوردن گلوله (او را) جراحی کنند.
2
کار کردن (با دستگاه)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
به کار انداختن
مترادف و متضاد
handle
run
use
work
to operate something
با دستگاهی کار کردن
1. What skills are needed to operate this machinery?
1. چه مهارتهایی برای کار کردن با این دستگاه نیاز است؟
2. You have to be trained to operate the machinery.
2. شما باید برای کار کردن با این دستگاهها آموزش ببینید.
something is easy to operate
کار کردن با چیزی آسان بودن
These new sewing machines are easy to operate.
کار کردن با این چرخ خیاطیهای جدید خیلی آسان است.
3
کار کردن
عمل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عمل کردن
مترادف و متضاد
function
work
1.Our company is operating under very difficult conditions at present.
1. شرکت ما در حال حاضر دارد تحت شرایط سختی عمل میکند.
2.Solar panels can only operate in sunlight.
2. صفحات خورشیدی تنها زیر نور آفتاب کار میکنند.
[عبارات مرتبط]
operator
1. اپراتور
operative
2. مشغول به کار
operation
3. عملیات
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
opera house
opera
openhandedness
opener
open up
operating surgeon
operating system
operation
operative
operator
کلمات نزدیک
operable
opera singer
opera house
opera
openwork
operate at a loss
operatic
operating
operating costs
operating room
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان