1 . رقیب
[اسم]

opponent

/əˈpoʊnənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رقیب مخالف

معادل ها در دیکشنری فارسی: حریف هماورد معارض مخالف
مترادف و متضاد adversary opposer rival ally colleague partner
  • 1.a political opponent
    1. مخالف سیاسی
  • 2.He was a bitter opponent of costly urban reform.
    2. او مخالف جدی اصلاحات هزینه‌زای شهری بود.
  • 3.Seeing his flabby opponent, Slugger was sure he would be victorious.
    3. "اسلاگر" با دیدن رقیب چاقش مطمئن شد که پیروز خواهد بود.
  • 4.The Russian chess player underestimated his opponent and lost.
    4. شطرنج باز روس رقیبش را دست کم گرفت و باخت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان