خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . امرونهی کردن
[فعل]
to order about
/ˈɔrdər əˈbaʊt/
فعل گذرا
[گذشته: ordered about]
[گذشته: ordered about]
[گذشته کامل: ordered about]
صرف فعل
1
امرونهی کردن
رئیسبازی درآوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تحکم کردن
disapproving
مترادف و متضاد
order around
to order somebody about
کسی را امرونهی کردن
1. It was obvious he was used to ordering people about.
1. واضح بود که او عادت داشت به آدمها امرونهی کند.
2. Stop trying to order me about!
2. اینقدر سعی نکن من را امرونهی کنی!
تصاویر
کلمات نزدیک
order
ordeal
ordain
orchid
orchestration
order of magnitude
ordered
ordering
orderliness
orderly
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان