خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (به جهت معینی) راهنمایی کردن
2 . جهتیابی کردن
3 . میزان کردن
4 . تطبیق دادن
5 . (بر چیزی) متمرکز کردن
6 . مشرقزمین
[فعل]
to orient
/ˈɔriənt/
فعل گذرا و ناگذر
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(به جهت معینی) راهنمایی کردن
2
جهتیابی کردن
مکانیابی کردن
to orient oneself
مکانیابی کردن
The mountaineers found it hard to orient themselves in the fog.
برای کوهنوردها مکانیابی کردن در مه دشوار است.
3
میزان کردن
قرار دادن
4
تطبیق دادن
سازگار کردن
to orient oneself to something
خود را با چیزی تطبیق دادن
It takes new students a while to orientate themselves to college life.
برای دانشجوهای جدید مدتی طول میکشد تا خود را به زندگی دانشگاهی تطبیق دهند.
5
(بر چیزی) متمرکز کردن
(به سویی) متوجه کردن، (به جهتی بخصوص) معطوف کردن
[اسم]
Orient
/ˈɔriənt/
غیرقابل شمارش
6
مشرقزمین
خاورزمین، خاور، شرق
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شرق
مشرقزمین
مترادف و متضاد
east
تصاویر
کلمات نزدیک
orgy
orgasm
organology
organizer
organized crime
oriental
orientalism
orientalist
orientate
orientation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان