خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زیادهروی کردن
[فعل]
to overdo
/ˈoʊvərˈdu/
فعل گذرا
[گذشته: overdid]
[گذشته: overdid]
[گذشته کامل: overdone]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زیادهروی کردن
بیش از حد (از چیزی) استفاده کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افراط کردن
زیادهروی کردن
از حد گذراندن
1.I overdid it in the gym and hurt my back.
1. من در باشگاه زیادهروی کردم و به کمرم آسیب زدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
overcrowding
overcrowded
overcook
overconfident
overcompensate
overdone
overdose
overdraft
overdraw
overdrawn
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان